ماتم

 

 

در غروبی غمگین،

به خیالمان به سوی شادی می رفتیم

که ناگاه ...

دست اجل بر سر زینبمان تازیدن گرفت.

زینب آرام در بستر آرمید و خواهرم...

دستش را آرام روی صورتش کشید و پرسید:

زینب، آرامی؟

زینب لبخندی زد  به علامت آری 

و برای همیشه آرام گرفت.

حالا من مانده ام با قلبی که هیچ چیز آرامش نمی کند