هیچ میدانی؟
هیچ میدانی؟
اینجا سکوتی همه وجودم را فرا گرفته است
و من
در سکوت و تنهایی
بغض هایم را می شکنم
و چشم هایم
تنها وجودی ست از خودم که مرا آرام می کند
چشم هایم
هنگام بغض پا به پایم می گریند
و حالا
این وجودم دارد همه ی دردم را می کشد
چشم هایم درد می کند
دیگر
دلم برای چشم هایم می سوزد..
آه یک سال گذشت
یکسال است که دلتنگی های غروب را با بودن در کنار مزارش، سپری می کنیم
و در نهایت ناباوری، باورمان شده که او دیگر نیست، دیگر نمی آید
و دیگر نباید منتظرش باشیم، دیگر آن شمع فروزان را نمی بینیم
ولی طنین صدای دلنشینش همچنان در گوش ما
و مهربانیش در قلب ما و زیبایی چهره اش در یاد ماست
+ نوشته شده در یکشنبه سی ام اردیبهشت ۱۳۹۷ ساعت 18:10 توسط دلشکسته
|