من پله هاي پشت بام را جارو كرده ام

و شيشه هاي پنجره را شسته ام
آيا دوباره زنگ در، مرا به سوي انتظار صدا خواهد برد؟
... و اكنون نگاهم از شيشه گذشت، به كوچه دويد
و روي سنگ نوشته مزارت ايستاد،
آه يك سال تمام شد!!
و دريغا كه هيچكس جاي خالي تو را در دل ما پر نكرد...
تو به همراه قاصدكان سبكبال رفته بودي
و ما اينك چقدر تنها مانديم!!